پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

روزمره های من و بچه ها

ده روز اول

1392/1/13 21:14
نویسنده : مامانی
4,593 بازدید
اشتراک گذاری

چهار ماه اول بعد تولدت خیلی سخت گذشت.. روزهای اول خیلی خیلی سخت

دو هفته با هم تو بیمارستان بستری بودیم .. من تو مدت بستریم تو طبقات 3و4و 5 بیمارستان اتیه بستری شدم و تو  ، تو طبقه چهار و ان ای سی یو  بخش میلاد. من هم اول بخش میلاد بودم و بعد  رز و بعد صبا .

تو بخش میلاد و صبا اتاق خصوصی داشتم ولی تو بخش رز و به مدت سه روز تو یه اتاق سه تخته بودم.. اتاق بیماران سرطانی! من هم یک زن زائو..

تا مدت ها  کابوس اون شب ها رو  میدیدم ..کابوس درد.. وحشت.. این که دکترم با روی پوشیده میاد به سمتم .. وقتی میرسه نقاب از روی صورتش بر میداره و میخواد بهم حمله کنه .

وقتی تو ماشین به سمت مطب دکتر میرفتیم (تا 4 ماه فقط برای رفتن به دکتر از خونه بیرون میرفتیم )

هر خانمی رو با قد و قواره دکترم میدیدم میترسیدم. برمیگشتم و نگاهش میکردم تا مطمئن بشم خودش نیست .

یادآوری اون روزها خیلی سخته .. تنها دلخوشیم تو اون روز ها این بود که کنارت بودم.. مدت بستریم طول کشیده بود و من تنها دو روز قبل از ترخیص تو ، از بیمارستان مرخص شدم.

اون روز ها خیلی سخت بود ولی یه چیز شیرین هیچ وقت از یادم نمیره :

اینکه خیلی ها به من گفتن """ خدا خیلی دوستت داشته """

خوشحالم.. خیلی خوشحالم که تو سخت ترین و دردناک ترین  لحظات زندگیم فقط خودت رو صدا زدم :

 

""" ای خــــــدا """

 _____________

روز دوم تولد دخترکم

t

روز هفتم تولد نازگلکم

 

 t

روز نهم تولد.من مرخص شدم  و تو توی بیمارستان موندی .

tj

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

فرنگیس(انرزی مثبت)
2 اردیبهشت 92 18:58
با خوندن خاطره زایمانت و دردها و عذابهایی که کشیدی،با تکتک سلولهام درک کردم که چرا بهشت زیره پایه مادران است الهی که همیشه زندگیت شاد و سالم باشی و سایه شما و همسرت رو سر میوه هایه زندگیت باشه برایه منم دعا کن که خدا لایقم بدونه و لذت مادر شن رو بهم بچشونه
پرهام ومامانش
28 اردیبهشت 92 13:53
شاهپرک
27 تیر 92 14:34
سلام عزیزم.چرا نی نی نازت این همه تو بیمارستان موند مگه مشکلش چی بود؟خدا رو شکر که الان سالمه وسایه شما بالا سرشه.
مامان مریم
3 مرداد 92 13:33
عزیزم الهی خدا دختر گلت رو برات حفظ کنه جز من کسی نمیتونه شما رو درک بکنه چون ماهان من هم 7 ماهه بدنیا اومد با وزن خیلی خیلی کمتر از حد معمول و ماهان 35 روز تو بیمارستان بستری بود ولی خدا رو شکر که الان سالم هستند دختر خوشگلت خیلی نازه از طرف من ببوسش
رویا
5 آذر 92 10:33
سلام خانمی.وای که چقدر دلم با خوندن نوشته هات گرفت و بااجازتون اشکم در اومد.الان حالتون خوبه؟دخترتون که ماشاله یه دسته گله خدا براتون ببخشه.منم یه دختر دارم و در شک و تردید زیاد بودم که دومی رو بیارم یا نه اما با خوندن خاطراتتون یاد سزارین خودم و کهیرایی که بدنم میزد و ابسه ای که سینم کرد افتادم و از اوردن دوباره بچه منصرف شدم.امیدوارم سالم و سلامت باشید