پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

روزمره های من و بچه ها

یه آب تنی حسابی!

عاشق حمامن .. مخصوصا پرنیا که تا میفهمه بابایی یا داداشی  دارن میرن  حمام میگه" اموم اموم " و لباساش رو در میاره  . کلی هم کیف میکنن   بقیه عکسها در ادامه مطلب   ...
10 ارديبهشت 1392

این خواهر و برادر مهربون

پرنیای ناز من در آستانه 22 ماهگی: دست جناب شیطون رو از پشت بستن.. وروجک ترین موجودی که به عمرم دیدم! شیرین زبون من اینا رو میگه: بابا-مامان -عزیز-دادا(داداش) -جایزه بده - اموم( حموم)- ماخ( دماغ)- چش -ابو(ابرو) -گوش-مو-دست -پا -برف(برق)-گل- نی نی- به به- آبه- عمه- آله(خاله)-بالا-للو(پتو) -لالایی-شایا(شایان) -امید-ماسا(مهسا) تاب تاب اگوچی بابا نداچی (تاب تاب عباسی به سبک پرنیا ) این هم خواهر و برادر مهربون بقیه عکس ها در ادامه ی مطلب   ...
10 ارديبهشت 1392

ده روز اول

چهار ماه اول بعد تولدت خیلی سخت گذشت.. روزهای اول خیلی خیلی سخت دو هفته با هم تو بیمارستان بستری بودیم .. من تو مدت بستریم تو طبقات 3و4و 5 بیمارستان اتیه بستری شدم و تو  ، تو طبقه چهار و ان ای سی یو  بخش میلاد. من هم اول بخش میلاد بودم و بعد  رز و بعد صبا . تو بخش میلاد و صبا اتاق خصوصی داشتم ولی تو بخش رز و به مدت سه روز تو یه اتاق سه تخته بودم.. اتاق بیماران سرطانی! من هم یک زن زائو.. تا مدت ها  کابوس اون شب ها رو  میدیدم ..کابوس درد.. وحشت.. این که دکترم با روی پوشیده میاد به سمتم .. وقتی میرسه نقاب از روی صورتش بر میداره و میخواد بهم حمله کنه . وقتی تو ماشین به سمت مطب دکتر میرفتیم (تا 4 ماه فقط برای...
13 فروردين 1392